در تاریخ معاصر ،رضا نیازمند یک کار آفرین برجسته وژنرال صنعت ایران شناخته میشود. رضا نیازمند ، همه آدم هایی که سال های صنعتی شدن ایران را به خاطر دارند، او را یکی از ژنرال های صنعتی ایران می دانستند و می دانند او را که البته دیگر میان ما نیست؛ اما یادش و یادگارهایش تا ابد باقی است؛ مردی بلند قد و بلندپرواز و به غایت جذاب؛ مردی مدبر و کاردان؛ «رضا نیازمند»، سال ۱۳۴۶ اولین مدیرعامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران شد و سال ۱۳۵۰، مجتمع مس سرچشمه را در منطقه ای که کمتر رهگذری تا آن موقع آنجا زندگی و کار کرده بود، بنیانگذاری کرد؛ آن هم با استخدام کارشناسان آمریکایی که بعد از کودتا در شیلی، از معادن مس آنجا اخراج و بیکار شده بودند.
ژنرال صنعت ایران
دکتر رضا نیازمند در آغاز این قرن متولد شد و عمرش به پایان آن نرسید تا پیرمرد، در نود و شش سالگی ما را ترک کند. مردی که جدا از یادگارهای صنعتی مانند صنایع تراکتورسازی تبریز، ماشین سازی اراک و مس سرچشمه، کتاب هایی را هم در بین ما به جای گذاشته است. «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران» و «محمدرضا شاه از سقوط تا مرگ» از جمله این کتاب ها هستند. رضا نیازمند
او تا آخرین روزها، پای لپ تاپ می نشست و می نوشت؛ نوشته هایی که بخشی از آنها خاطرات شخصی او در صنایع ایران است. نوشته هایی که در این پرونده میهمان خواندن آنها خواهید بود و وقتی بخوانیدشان تایید خواهید کرد که سید رضا نیازمند، نیازمند نبود؛ ما نیازمند او بودیم، آن هم در دنیایی که آدم خوب و کاربلد نایاب است.
مرحوم رضا نیازمند
تاریخ تولد: ۱۳۰۰ تاریخ فوت: ۱۳۹۶ محل تولد: کرمانشاه تحصیلات: دکترای مدیریت
بیوگرافی رضا نیازمند
ژنرال صنعت ایران
هنوز کودکی بیش نبود که پدرش را از دست داد. خودش فکر می کرد یکی از پایه های زندگی او همین بود که پدری نداشت که پشتیبانش باشد و از نظرات و راهنمایی ها و نصایح او استفاده کند. «من برای پر کردن جای خالی پدر، ناچار بودم به خود متکی شوم. در مدرسه بیشتر اوقات شاگرد متوسطی بودم. با همین شرایط از مدرسه دارالفنون دیپلم گرفتم. بلافاصله در خیابان ناصرخسرو به جستجوی کار رفتم.»
او خیلی زود مغازه داری را پیدا کرد که از آلمان پمپ الکتریکی برای آب وارد می کرد. «مغازه دار گفت: «ما یک تکنسین آلمانی داریم که پمپ آب تعمیر می کند. او به جوانی تحصیل کرده نیاز دارد که با او کار کند و در ضمن تعمیر پمپ آب را به او بیاموزد. وقتی این جا همه چیز را یاد گرفتی، برای فراگیری بیشتر به کارخانه سازنده در آلمان اعزام می شوی
و در بازگشت به ایران در این شرکت مسئول تعمیرات محصولات ما خواهی شد. با خوشحالی خبر را به مادرم دادم؛ فوری گفت: «کی به تو اجازه داده دنبال کار بروی؟ باید اول دانشگاه بروی و پس از تمام کردن دانشگاه دنبال کار بگردی.» رضا نیازمند
مهندس دو منظوره
دولت در نظر داشت کارخانه ذوب آهنی در شهر کرج بسازد. دستور داده شده بود دانشکده صنعتی ایران و آلمان رشته مهندسی معدن و ذوب فلزات را تاسیس کنند و فارغ التحصیلان آن بعدا در کارخانه ذوب آهن کار کنند. «من در آن دانشکده در دوره اول رشته معدن و ذوب فلزات نام نویسی کردم.
کودکی رضا نیازمند
تمام اساتید آن دانشگاه آلمانی بودند. صبح ها درس های تئوری و عصرها دروس عملی تدریس می شد. آلمانی ها به دروس عملی اهمیت زیادی می دادند. دروس عملی عبارت بودند از کار با انواع فلزات، آهنگری، جوشکاری و کار با ماشین های ابزار. در حقیقت این کار مهندس مکانیک بود.»
از محاسن آن دانشکده یکی این بود که دانشجوها سه ماه تابستان را کارآموزی داشتند. «من سه دوره کارآموزی رفتم و در مجموع نه ماه در معادن مختلف و ذوب مس عملا کارآموزی کردم. من از این مدرسه فارغ التحصیل شدم. گرچه در ظاهر مهندس معدن و ذوب فلزات شدم ولی در حقیقت مهندس معدن و ذوب و مهندس مکانیک شده بودم.»
رضا نیازمند و گذری بر زندگی او
پس از چند سال کار در این شغل برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا رفت. دروسی را که در این دوره از تحصیل گرفت بسیار پراکنده بود و با برنامه هیچ دانشکده ای جور در نمی آمد. برنامه ریزی منطقه ای، چگونگی تهیه طرح اقتصادی، حسابداری صنعتی و … «با سابقه کار و تجربیاتی که داشتم یک دانشجوی معمولی در یک رشته معین نبودم. خصوصا دروسی را که می خواستم بگیرم در یک رشته تحصیلی متمرکز نبود و حتی در یک دانشگاه هم متمرکز نبود. رضا نیازمند
بدین جهت دانشگاه من را به عنوان دانشجوی مخصوص قبول کرد و اولا به من اجازه تحصیل مجانی داد، دوما این که قبول کرد هر درسی خودم می خواهم انتخاب نم و دروسی که در این دانشگاه نیست در نقاط دیگر بگیرم. دروسی که برداشته بودم، معادل کارشناسی مهندسی صنایع ارزیابی شد ولی وضع من طوری بود که چند دانشگاه گفتند اگر یک پایان نامه ای تحت نظر یکی از استادان بنویسی می توانی درجه دکترا را در مدیریت دریافت کنی. متاسفانه مادر عزیزم بیمار شد و ناچار به ایران برگشتم.»
کار تهیه پایان نامه و دریافت درجه دکترا به تاخیر افتاد تا بعد از جدایی کامل از کار و شروع دوران بازنشستگی در انگلستان و آمریکا این کار نیمه تمام، تمام شود.
سازمانی که مثل فرزندم بود
پس از این که صنایع دولتی از سازمان برنامه به وزارت صنایع و معادن منتقل شدند، این وزارتخانه، مرکزی به نام «مرکز راهنمایی صنایع» تاسیس کرد. این مرکز تقریبا مشابه همان «مشاورین جورج فرای» بود. عده ای کارشناس خارجی و همکاران ایرانی در آنجا کار می کردند
و وظیفه آنها کمک های مدیریتی به صنایع بود. «این موسسه یکی دو سال کار کرده بود که وزارت صنایع و معادن اداره آن را به من محول کرد. تصمیم گرفتم آن موسسه را به سازمانی تبدیل کنم که در مقابل دریافت حق الزحمه راهکارهای مدیریت را به صنایع بخش خصوصی تعلیم دهد.»
این خشت اول بود برای تشکیل مرکز آموزش مدیریت که بعدها بسیار توسعه پیدا کرد رضا نیازمند و با همکاری با موسسه مشهور «آرتور دی. لیتل» و «دانشگاه هاروارد»، مدیران لایق بسیاری برای کشور تعلیم داد. «وقتی از اطمینان به همکاری بخش خصوصی مطمئن شدم، با تصویب نامه هیئت وزیران سازمان مدیریت صنعتی را در سال ۱۳۴۱ رسما تاسیس کردم.»
به تدریج در مدت کوتاهی سازمان مدیریت صنعتی، خدمات مدیریتی خود را توسعه داد و در رشته های مختلف به صنایع خصوصی کمک کرد. پس از یک یا دو سال، سازمان مدیریت توانست هزینه های خود را از فروش خدمات تامین کند و دیگر از کمک دولت استفاده نکند و در حقیقت از دولت جدا شود
تحصیلات رضا نیازمند
و به استقلال کاری برسد. «البته ما برای مدتی کارشناس خارجی هم داشتیم. خودم آنها را از سازمان ملل کار و یونیدوم که از واحدهای تابعه سازمان ملل متحد بودند، به رایگان می گرفتم. سازمان مدیریت صنعتی بسیار خوب کار کرد و شهرت یافت. رضا نیازمند گرچه پس از مدتی مشاغل سنگین دیگری به من محول شد،
ولی چون سازمان مدیریت صنعتی مانند فرزندی دلبند برایم بود هر چا می رفتم، مدیریت عامل سازمان مدیریت را هم همراه داشتم و یدک می کشیدم. فکر می کنم ۱۲ سال مدیرعامل این سازمان بودم و دلم نمی آمد آن را به دیگری واگذار کنم تا روزی به جوانی پرشور، پر از افکار جدید کارآمد و لایق به نام جمشید قراچه داغی برخورد کردم. بدون دلواپسی فرزند دلبندم یعنی سازمان مدیریت صنعتی را به او و نسل جوان سپردم و تنها ریاست هیئت مدیره آن سازمان را تا روز بازنشستگی حفظ کردم.» رضا نیازمند
کار را تمام کردم و استعفا دادم
«فکر می کنم سال ۱۳۴۳ یا ۱۳۴۴ بود که دولت چهار وزارتخانه صنایع و معادن، بازرگانی اقتصاد و گمرکات کشور را ادغام کرد و یک وزارتخانه بزرگ به نام وزارت اقتصاد تشکیل داد که به وسیله چند معاون اداره می شد. من معاون این وزارتخانه و سرپرست صنایع و معادن کشور شدم. در دوران معاونت من در وزارت اقتصاد، توسعه صنایع چنان رونق گرفت که دولت ناچار شد
چندت دانشگاه به روش های نوین تاسیس کند. چند نفر مامور طرح این کار شدند که من هم یکی از آنان بودم. بدین ترتیب، ابتدا دانشگاه شریف و بعد دانشگاه بوعلی تاسیس شد و من از روز تاسیس تا روز بازنشستگی عضو هیئت امنای هر دو دانشگاه بودم.» رضا نیازمند
ماجرای استعفای رضا نیازمند
کارخانه های «ماشین سازی» و «تراکتورسازی» تبریز
وقتی توسعه صنایع به رشد ۱۶ درصد در سال رسید، دولت با دو مسئله مواجه شد. اول سرمایه گذاران خارجی علاقه مند به سرمایه گذاری در ایران شده بودند و دولت سازمانی برای جلب آنها نداشت. دوم، سرمایه داران خصوصی ایران قدرت مالی و دانش فنی لازم برای تاسیس صنایع بزرگ مادر نداشتند. قرار شد برای صنایعی که در امنیت ملی اثر می گذارد (مانند نفت و پتروشیمی، ذوب آهن و ذوب مس) شرکت های دولتی خاصی تشکیل شود
و برای بقیه صنایع مادر که تامین سرمایه اولیه و دانش فنی آن از عهده بخش خصوصی بر نمی آید، سازمانی به نام «سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران» تاسیس شود. «من که چهار سال و نیم معاون صنعتی و معدنی وزارت صنایع و معادن بودم، مامور تاسیس این سازمان شدم. تنها و یک تنه محلی کرایه کردم. لوازم اولیه اداری را خریدم. قانون و آیین نامه این سازمان را نوشتم و به تصویب مجلس رساندم. کار را شروع کردیم. تاسیس این سازمان و سابقه ذهنی آن داستان جالبی دارد که در کتابی به نام «یادمان» که سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران چاپ کرده است، شرح داده ام.»
چهار کارخانه، ۲۰۰ میلیون دلار
رضا نیازمند در سازمان گسترش کارهای بزرگی انجام داد. «صنایع بزرگی مانند ماشین سازی و تراکتورسازی در تبریز و اراک ایجاد شد و در ایجاد کارخانه های بزرگی از صفر تا انتها بودم. من به شاه گفته بودم در چهار سال، چهار کارخانه، پنج هزار خانه در تبریز و پنج هزار خانه در اراک می سازم
رضا نیازمند از ساختن کارخانه ها می گوید
به این منظورکه ۲۰۰ میلیون دلار هم لازم دارم. با مهندس نقی توکلی رفتم تبریز تا برای کارخانه ها زمین بخریم. برای احداث کارخانه ماشین سازی یک کیلومتر مربع، برای تراکتورسازی تبریز شش کیلومتر مربع زمین لازم بود. دو قطعه زمین مناسب پیدا کردیم و تقی هم همه را خرید. رضا نیازمند
در اراک هم بررسی کردم تا برای احداث کارخانه آلومینیم سازی و ماشین سازی اراک و ساخت خانه ها چقدر زمین لازم است. مشاور حقوقی همراهم بود و گفت حدود دو کیلومتر مربع. به مشاور حقوقی گفتم از اینجا که ایستاده ایم تا ۱۱ کیلومتر آن طرف تر، تمامی زمین ها را بخرید. آخر چهار سال، کل هزینه ها شد ۲۰۰ میلیون دلار و چهار کارخانه تمام شد و من به تمام تعهداتم عمل کردم. یک کاغذ برداشتم به شاه نوشتم که کارها تمام شد و استعفا دادم و یادآور شدم که قیمت زمین های اضافی که خریده ام، امروز بیش از ۲۰۰ میلیون دلار است.» رضا نیازمند
دو روایت به قلم دکتر رضا نیازمند از اتفاقات مجتمع مس سرچشمه در سال ۱۳۵۰
سرچشمه سختی ها و موفقیت ها
بعد از گفتگو تاکید کرد که در نوشته ها دست نبریم. خیره شد و گفت: «من خودم نویسنده ام، سال هاست. کتاب دارم. آنچه باید را نوشته ام. نبرید برای خودتان ویرایش و اصلاح کنید.» بعد هم زیر خاطره هایی که از پرینتر بیرون آمده بود امضا زد و داد دستمان. خاطره هایی که خوب روایت شده بودند و آن چنان هم خاطره شخصی نبودند.
احداث جاده مخصوص از بندرعباس به کرمان
اولین ماشین آلات سفارش داده شده برای مس سرچشمه رسید و معلوم شد محموله سنگینی است و برای پیاده کردن آن جرثقیل بزرگ لازم است. جرثقیل خریداری شد
و قسمتی از اولین قطعات رسیده با زحمت زیاد با این جرثقیل روی کامیون های بیست تنی قرار داده شد اما ماموران وزارت راه به رئیس اداره ترخیص ما اطلاع دادند که محموله ها بالاتر از وزن مجاز برای حمل روی جاده های آسفالت کشور است و شما اجازه ندارید از جاده بندرعباس – کرمان استفاده کنید.
خاطرات رضا نیازمند
با کارشناسان خارجی مشورت کردم که شاید بتوان محموله ها را قطعه قطعه کرد و به معدن آورد و در آنجا مجددا به هم متصل کرد. آنها گزارش دادند که اولا قطعه قطعه کردن محموله ها موجب می شود که گارانتی و بیمه آنها باطل شود. ثانیا ما در معدن وسایل کامل برای سوار کردن مجدد آنها را نداریم. ثالثا همه قطعات را عملا نمی شود قطعه قطعه کرد.
پس از مطالعه بسیار و سنجیدن مشکلات جانبی، تصمیم گرفتیم که یک جاده خاکی از بندرعباس تا معدن بکشیم و از این جاده محموله ها را به معدن برسانیم. ولی کشیدن جاده از بندرعباس به معدن خود یک طرح بزرگ بود که هم هزینه زیادی می برد و هم زمان. شخصی را که من به ریاست «اداره ترخیص شرکت مس سرچشمه» در بندرعباس فرستاده بودم یک جیپ خرید و یک بررسی سطحی از زمین های بین بندرعباس تا معدن را انجام داد. مسیر تقریبی را تعیین کرد و بلافاصله علامت گذاری، تسطیح جاده، کوبیدن جاده و شن ریزی در محل های لازم را شروع کرد.
ناحیه بندرعباس بسیار گرم است و کارگران را از ساعت هفت شب تا هفت صبح به کار مشغول می داشت.
روزها، کارگران در چادرهای مخصوص استراحت می کردند. او کارگران را به گروه های هفت تا ده نفره تقسیم کرد. برای هر گروه کارگران یک رئیس مسئول تعیین کرد و ساخت جاده را بر حسب کیلومتر به کیلومتر به گروه کارگران کنترات داد. آب و غذا و وسایل خنک کننده برای کارگران از بندرعباس آورده شد.
دوران زندگی رضا نیازمند
کارگران روزها زیر چادر استراحت می کردند و شب ها کار می کردند. گروهی هم مامور تهیه غذا بودند. با کمال تعجب این جاده موقت شش ماهه قابل عبور شد و اولین محموله از بندرعباس به معدن حمل شد. آمریکایی ها تعجب کردند و جشن گرفتند. البته مجری این کار هم یک سال حقوق پاداش گرفت. رضا نیازمند
حمل کوره های ذوب آهن با هلیکوپترهای ارتش
یکی از محموله های رسیده به بندرعباس کوره ای بود که طولش از طول یک کامیون بیشتر بود. آقای رئیس ترخیص محموله ها، دو کامیون طویل اجاره می کند که پشت به پشت به هم بسته شدند و کوره (که شکل استوانه ای شکل داشت) روی سطح این دو کامیون که از عقب به هم متصل شده بودند جا گرفت. هر دو کامیون راننده داشتند و با یک خط تلفن به هم مرتبط بودند
و حرکات یکدیگر را هماهنگ می کردند. یک روز به من تلفن کردند که هنگام گذر از یکی از تپه های خاکی پیچ جاده به گونه ای است که دو کامیون با هم نمی توانند پیچ بزنند.
من با سرپرست آنجا مدتی صحبت می کردم که راه حلی پیدا کنم. پرسیدم اگر ما بتوانیم بار کامیون ها را خالی کنیم و دو کامیون را از هم جدا کنیم می شود که کامیون ها بدون بار از این پیچ خارج شوند و به جای مناسب تر بروند و دوباره به هم متصل شوند و بار را روی آنها بگذاریم؟ قرار شد یک ساعت بعد جواب دهند. رضا نیازمند
رضا نیازمند از تجربیات کاری اش می گوید
نیم ساعت بعد جواب آمد که این کار میسر است، مشروط بر این که بار را دو هلیکوپتر قوی بلند کنند و در محل جدید دوباره روی کامیون ها بگذارند اما تنها هلیکوپترهای مخصوص ارتش ممکن بود بتوانند این کار را انجام دهند.
قرار شد کامیون ها با بارشان در همان محل بی حرکت منتظر بمانند تا من با ارتش تماس بگیرم. در دربار اداره ای به نام «سرای نظامی» تاسیس شده بود. رئیس آن ارتشبد شفقت بود که من با او آشنا بودم. مشکل را شرح دادم و گفتم تقاضای کمک از ارتش را دارم. او گفت مراتب را گزارش خواهد داد
. من به منزل رفتم. به مجرد رسیدن به منزل تلفن زنگ زد و شفقت گفت شاه به سرتیپ خسروداد فرمانده هوانیروز دستور داده است که کمک کند. خیلی خوشحال شدم. خسروداد همسایه دیوار به دیوار منزل ما بود. او فرمان را دریافت کرده بود. گفت سه هلیکوپتر قوی با تجهیزات کامل امشب به محل خواهند رفت و عملیات از فردا ساعت هفت صبح با حضور خود او در محل شروع خواهد شد.
این هلیکوپترها بسیار قوی بودند و کارکنان آنها خوب تعلیم دیده بودند. روز بعد خسروداد در محل بود. دستور داد کامیون ها را خالی کردند و بار را با هلیکوپترها به چند کیلومتر دورتر که زمین مسطح بود بردند. کامیون ها هم آزاد شدند و به نزدیکی بارها رفتند و دوباره هلیکوپترها بار را روی کامیون ها قرار دادند و حرکت آغاز شد. هلیکوپترها در همان ناحیه چند روز باقی ماندند تا بار به کوه های سرچشمه رسید
رضا نیازمند از ماجرای استعفایش می گوید
و تخلیه شد. بدین ترتیب تمام تجهیزات مس سرچشمه از بندرعباس به سرچشمه که حدود شش هزار پا از سطح دریا بالاتر بود، حمل شد. اکنون که به تاسیسات عظیم مس سرچشمه نگاه می کنید، نمی توانید مشکلات و زحمات حمل این همه ماشین آلات را به این نقطه دور افتاده تصور کنید.
این گوشه کوچکی از بار سنگینی بود که من آن را چهار سال تحمل کردم. بعد سلسله اعصاب من چنان به هم ریخت که ناچار شدم با برانکارد به آمریکا بروم و در بیمارستان جورج واشنگتن بستری شوم. پس از مرخصی از بیمارستان، پزشکان نوشتند اگر به این کار ادامه بدهی، استقامت تو در شش ماه تمام می شود و مرگ در انتظار توست. آنها حتی این موضوع را محرمانه به نخست وزیر اطلاع دادند.
چند ماه بعد شاه استعفای من را قبول کرد، مشروط بر این که جانشین خودم را تعیین کنم. من هم مهندس تقی توکلی را که چندین سال در سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران با من کار کرده بود و کارخانه ماشین سازی را ساخته بود، به جای خودم معرفی کردم و از کار دولتی برای همیشه استعفا دادم.
نویسنده:حسن باصری
گروه آموزش
افزودن دیدگاه